سلامی چو بوی خوش آشنایی

         برآن مردم دیده ی روشنایــــی

 

         درودی چو نور دل پارسایــــان

         بدان شمع خلوتگه پارسایــــــی

 

   هفته ی گذشته به کنسرت قله ی آواز ایران - استاد محمد رضا شجریان-

در تالار وزارت کشور رفتم ، که استاد یکی از زیبا اشعار حضرت مولانا

را خواندند، بی مناسبت ندیدم که این شعر را در وب بنویسم .

 

رو سر بنه به بالین تنهـا مرا رهـــا کن

ترک من خــــــراب شب گرد مبتلا کن

 

ماییم وموج سودا شب تا به روز تـــنها

خواهی بیا ببخشا خواهی برو جـــفا کن

 

از من گریــــز تا تو هم در بلا نیفـــتی

بگزین ره سلامت ترک ره بلا کــــــن

 

مایــــــیم و آ ب دیده در کنج غم خزیده

بر آب دیده ی ما صد جـــــای آسیا کن

 

خیره کشی است ما را دارد دلی چوخارا

بکشد کسش نگوید تدبیر خون بـــها کن

 

بر شاه خوب رویـــــان واجب وفا نبــاشد

ای زرد روی عاشق تو صبر کن وفا کن

 

دردی است غیــــر مردن آن را دوا نباشد

پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کـن

 

در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم

با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کـن

 

گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد

از برق این زمرد هین دفع اژدهــــــا کـــن

 

بس کن که بیخودم من ور تو هنر فزایـــی

تاریخ بوعـــــلی گــــــوی تنبیه بوالعلا کن

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مریم چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 11:09 ق.ظ http://aaghaaz.blogfa.com

سلامی چو بوی خوش آشنایی همسایه.
خیلی خوش به حالتون که رفتید. ما که سعادت نداشتیم بریم.
امیدوارم بهتون خوش گذشته باشه...
موفق باشید.

آرش جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:25 ب.ظ http://bb-del.mihanblog.com

سلام!
مرسی! پستت عالی بود!
خوش به سعادتت که اونجا بودی!
دستنوشته های فوق العاده ای دار ی، خیلی استفاده کردم.
باز میام پیشت.
پایدار باشی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد