این روزها کمتر خبری از اکبر گنجی داریم و من دوست دارم باز هم از همانم نامه ی زیبا بگویم :

و آن جا که برای استاد از خود می گوید از تمنای دلش :

استاد عزیز
من همیشه به رحمت الهی امیدوار بوده‌ام و می‌دانم که او همیشه نظری کریمانه به بندگان خود دارد. دلم بسیار برای شما تنگ شده است. کاش توفیق نصیب من می‌شد تا در این شرایط شما را ملاقات می‌کردم تا از مولوی می‌گفتید و مرا با خود به دنیای او می‌بردید. از صورت بی‌صدرت، مرغ مرگ اندیش، قمار عاشقانه :
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود آوارگی و کوی و بیابانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور طور موسی عمرانم آرزوست
مطمئن هستم که این شب ظلمت به درازا نخواهد کشید. ماه آزادی از زیر ابرهای استبداد دینی برون خواهد آمد و همه‌ی ما را غرق شادی خواهد کرد .

یه شبِ مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره از توی زندون
مثِ شب پره با خودش بیرون
می بره اون جا که شب سیاه
تادم سحر شهیدای شهربا
فانوس خون جار می‌کشن
تو خیابونا سر میدونا
عمو یادگار مرد کینه دار
مستی یا هشیار خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدان شهر
آخرش یه شب
ماه می‌آد بیرون
از سر اون کوه بالای دره
روی این میدون رد شده خندون
یه شب مهتاب ماه می‌آآآآد.

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
شاهد چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1384 ساعت 11:51 ب.ظ

ماه می آید.... ماه سرخ ... به سرخی این همه شقایق پرپر شده ......

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد