کاشفان فروتن شوکران
 
غافلان هم سازند
تنها طوفان کودکان ناهمگون می زاید
همساز٬ سایه سانانند
محتاط در مرزهای آفتاب
در هیأت زندگان مردگانند
وینان دل به دریا افکنانند
به پای دارنده ی آتش ها
زندگانی دوشادوش مرگ
پیشاپیش مرگ 
هماره زنده از آن سپس که با مرگ
و همواره بدان نام که زیسته بودند
که تباهی از درگاه بلند خاطرشان
شرمسار و سر افکنده می گذرد
کاشفان چشمه 
کاشفان فروتن شوکران
جویندگان شادی درمجری آتش فشان ها
شعبده بازان لبخند در شب کلاه درد
با جای پایی ژرف تر  از شادی در گذرگاه پرندگان
دربرابر تندر می ایستند
خانه را روشن می کنند
و می میرند  
 
احمد شاملو 
                               فرستنده:شاهد  

برده فروش
 
باز هم برده فروش٬ باز تکرار زمان
باز تاریخ کثیف٬ باز حراج زنان


-:(آی ٬ ای مردم شهر کودکم را بخرید
این حراجی است بزرگ٬ زیر قیمت ببرید

همگان جمع شوید دور نادانی من
مبلغی ثبت کنید روی زندانی من

دخترم خوشحال است٬ اشکهایش بازیست
نگرانش نشوید٬ او به کارم راضی است

ناله هایش پوچ است٬ نغمه اش بی معناست
یک زمان می فهمد٬ پول آزادی ماست

کودکم ارزان شد ٬ آی مردم بخرید
گرگ ها جمع شوید٬ بره ام را بدرید)

باز هم برده فروش٬ باز تکرار زمان
باز تاریخ کثیف٬ باز حراج زنان
                                          نغمه رضایـــــــــی

هوا بس ناجوانمردانه تر سرد

« هوا بس ناجوانمردانه سرد است ....» اخوان ثالث ( م. امید) در شعر « زمستان»

هوا بس ناجوانمردانه تر سرد است
!

ز بس غم دارد ایران اش، دل ملت پر از درد است.
ز بس خون رفته از جانش، رخ مام وطن زرد است.
تن نسل جوان رنجور؛ از دود است و از گرد است.
کسی گر حرف حق گوید، ز صحن جامعه طرد است

هوا بس ناجوانمردانه تر _ از هر زمان _ سرد است.

وطن شد کربلا، کار خلایق گریه زاری شد
دریغا انقلاب ما، اسیر بدبیاری شد
چپو شد مجلس شورا، دمکراسی فراری شد
به حبس افتاد آزادی، عدالت تحت پیگرد است

هوا بس ناجوانمردانه تر _ از هر زمان _ سرد است.

گرفتار آمده ملت، به جمهوری مجبوری
ز فرط غصه میخندد، برین جمهوری زوری
تبهکاران آدمخور، طلبکاران جمهوری
همه جمهوری ما، تابع دستور یک فرد است

هوا بس ناجوانمردانه تر _ از هر زمان _ سرد است.

کجائی ای سخنور، ای امید ناامید ما
درین سرما ندیدی، سینه پهلوی شدید ما
بسوزد ریشه جان را، زمستان جدید ما
عجب سرمای تازه، ناجوانمردست و نامرد است

                  هوا بس ناجوانمردانه تر از روزگار وحشت وظلمت،
           ز عهدی که تو دیدی، شاعرا، صاحبدلا، سرد است.

                                         هادی خرسندی