فلک

تقدیم به شاهد  عزیز ـ همراه همیشگی ـ و همه ی آزادگان

فلک را جور٬بی اندازه گشتست
جهان را رسم وآیین ٬تازه گشتست

هزار امروز هم آواز زاغ است
گل از بی رونقی ها خار باغ است

نه خندان غنچه نه سرو از غم آزاد
نه گل خرم نه بلبل خاطرش شاد

غم دیرینه گر در سینه داری
چه غم گر باده ی دیرینه داری

دو چیز انده برد از خاطر تنگ
نی خوش نغمه و مرغ خوش آهنگ

فلک را عادت دیرینه اینست
که با آزادگان دایم به کین است
                             
                                   میرزا نصیر اصفهانی(قرن۱۲)

این روزها کمتر خبری از اکبر گنجی داریم و من دوست دارم باز هم از همانم نامه ی زیبا بگویم :

و آن جا که برای استاد از خود می گوید از تمنای دلش :

استاد عزیز
من همیشه به رحمت الهی امیدوار بوده‌ام و می‌دانم که او همیشه نظری کریمانه به بندگان خود دارد. دلم بسیار برای شما تنگ شده است. کاش توفیق نصیب من می‌شد تا در این شرایط شما را ملاقات می‌کردم تا از مولوی می‌گفتید و مرا با خود به دنیای او می‌بردید. از صورت بی‌صدرت، مرغ مرگ اندیش، قمار عاشقانه :
والله که شهر بی تو مرا حبس می‌شود آوارگی و کوی و بیابانم آرزوست
جانم ملول گشت ز فرعون و ظلم او آن نور طور موسی عمرانم آرزوست
مطمئن هستم که این شب ظلمت به درازا نخواهد کشید. ماه آزادی از زیر ابرهای استبداد دینی برون خواهد آمد و همه‌ی ما را غرق شادی خواهد کرد .

یه شبِ مهتاب
ماه می‌آد تو خواب
منو می‌بره از توی زندون
مثِ شب پره با خودش بیرون
می بره اون جا که شب سیاه
تادم سحر شهیدای شهربا
فانوس خون جار می‌کشن
تو خیابونا سر میدونا
عمو یادگار مرد کینه دار
مستی یا هشیار خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدان شهر
آخرش یه شب
ماه می‌آد بیرون
از سر اون کوه بالای دره
روی این میدون رد شده خندون
یه شب مهتاب ماه می‌آآآآد.

 

 

  چند روز پیش نامه اکبر گنجی به دکترعبدالکریم سروش را خواندم ،نامه ای که سرتا سرش درس بود ، برآن شدم تا تکه هایی از آن را بنویسم :

  آن جا که از مولوی می گوید :

  "خُنک آن قمار بازی که بباخت هرچه بودش
   بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر 
"

  آن جا که از حافظ می گوید :
" حافظی که زهد ریایی مشایخ شد و سالوس آنها را به نقد می‌کشید، هشدارمان می‌دهد.

  نشان اهل خدا عاشقی است با خود دار
  که در مشایخ شهر این نشان نمی‌بینم


  او به ما خبر می‌داد که واعظان «چون به خلوت می‌روند آن کار دیگر می‌کنند» و چون به روز داوری باور ندارند، در کار داور، قلب و دغل می‌کنند. زیر خرقه‌ی زنار پنهان می‌کنند و گشودن در خانه‌ی تزویر و ریا کار آنهاست. در عین آلودگی‌های فراوان، دعوی بی‌گناهی می‌کنند. خدمت دیگرشان، حمایت از خون‌ریزان است. با این که هیچ نمی‌دانند، دعوی رازدانی می‌کنند. پیمان شکنند. نقد حافظ از جامعه‌ی دینی و آفات آن پایان ناپذیر است ولی نقد حافظ باید تکمیل شود. حافظ هیچ تجربه و اطلاعی از جوامع توتالیتر و جنبش‌های فاشیستی نداشت. چون نظامات فاشیستی بعدها به وجود آمدند. نظام توتالیتر و نظام سرکوب، رعب و وحشت است. جامعه‌ی تک صدایی است که در آن فقط صدای رهبر شنیده می‌شود، جایی که جامعه‌ی مدنی کاملاً سرکوب می‌شود و حوزه‌ی خصوصی به رسمیت شناخته نمی‌شود، رهبر به مقام خدایی می‌رسد و آن بیچاره‌ی خود هراس و دیگر هراس باید توسط مردم ترسیده شود. رهبر خودکامه همه را به شکل دشمن می‌بیند. دوستان دیروز، دشمنان فردای اویند. حتی مرگ رقبا خیال او را راحت نمی‌کند، باید خاطره و نام آنها از تاریخ و خاطره‌ها حذف شود. مردم به هر جا می‌روند و به هر کجا نگاه می‌کنند، باید او را ببینند. ما با سودا و تمنای ایجادِ چنان نظامی روبرو هستیم ."

  و آن جا که . . .